در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت و گفت آقا ببخشید مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه گفتم آره پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری.
بگو برا چی، یهویی همه چی
خراب شد سر چی خراب شد همه چی
بگو برا چی حرف بزن زود باش
یعنی اون تورو بیشتر از من دوست داشت
فرق قائل بود بین تو با دوستاش
یکم انصاف تو وجودت بود کاش
بگو این روزا به کی دلت قرصه
خدا نکنه بگیره اون دلت غصه
خدا نکنه که عذاب وجدان بگیری
نخواه منو مثه خودت خوشحال ببینی
بگو برا چی خودتو خالی کن
دارم دق میکنم بابا یه کاری کن
کجایی تا ببینی که از کلافگی مردم
اصلا برو هر کاری دوست داری کن
بگو برا چی یهویی، همه چی
خراب شد سر چی خراب شد همه چی
تو میدونستی همه مشکلاتمو